باورم نمیشد زجه میزدو اینارو میگفت حتی مرد راننده هم دیگه داشت گریش میگرفت .پا به پای شیدا اشک میریختم.شیدا بدترین شکنجه رو کشیده بودلحضه مرگ عزیزاشو دیده بود هیچ جوره هم اروم نمیشد.

-وای چه کنم ملیکا مامانم اسممو صدا میزد هنوز بهم میگفت عروسک مامان نمیگفت شیدا میگفت عروسکم تنها میشه فقط فکر من بودو کمک میخواست داداشمداداش عزیزم .شروین من اخ که الهی میمردمو نمیدیدم شاهد زجری که کشیدن نمیشدم اخ که وقتی میگفت شیدا چه حس قشنگی بهم میداد  .ملیکا ،داغم تازه شد من مگه کیو دارم تو این دنیا کیو داشتم جز اونا جز بابام کی تکیه گاهم بود مگه چرا رفتن منم میخوام برمم میخوام برم دلتنگشونم دلتنگ حرفاشونم.

دیگه طاقت زجر کشیدن شیدا رو نداشتم با گریه گفتم

+شیدا تروخدا اروم باش شیدا مامانت ناراحت میشه اینجوری میکنی شیدا داداش شروینت سرافکنده میشه ببینه اجیش اینقدر شکننده شده بابات ناراحت میشه داری اشک میریزی .تروخدا نریز این اشکارو.

رو کردم سمت اون مردو گفتم.

+اقا زنگ بزنید پلیس و اورژانس لطفا

شیدا رو گرفتم توی بغلمو کمرشو وازش کردم یادمه روز خاکسپاری مامانش و باباشو داداشش چقدر توی شک بود باورش نمیشد کسایی که نیم ساعت ازشون دور شده و بعد که برمیگرده بره خونه شاهد اتش سوزی میشه از جنازه مادر پدرش و برادرش هیچی نمونده بود به سختی قابل شناسایی بودن روز تولد شیدا بود که مردن و .تولدش شد عزا .از کنکور یک سال عقب افتاد و من تنها کسش شدم منم خانوادمو از دست دادم حدقل شیدا قبر پدر مادرشو برادرش میدونس کجاس ولی من چی.مامان  و بابام بعد از رفتن به سفر شمال قیبشون زد و من تنهاتر از تنها شدم فامیل های مادریو پدری از من متنفرن و منو قابل قبول نمیدونن الان دو یا شایدم سه سالی هست که ازشون خبر ندارمیادمه بچه که بودم خاله  ها و عموها و دایی هام و تک عمم بچه هاشونو ازم دور نگه میداشتن از من میترسیدنهه از منی که همسن بچه هاشون بودم وحشت داشتن .باز هم با صدای اژیر به خودم اومدم.شیدا اروم شده بود و فقط هق هق میکرد .امبولانس هم رسیدو ریختن توی خونه راننده از چیزایی که متوجه شده بود داشت با پلیس حرف میزد .پرستارا و بهیار هایی که اومدن با عجله اومدن سمتم دستمو که دیدن قیافه هاشون جمع شد وپرسیدن چجوری سوخته که اعلام کردم نمیدونم زیر بغلمو گرفتن که بلندم کنن وقتی روی پاهام ایستادم از درد جیغ بلندی کشیدم که شیدا با چشمای ترسیده پرسید چی شده

+نمیتونم راه برمممممممآی پام اخ خدا .

شیدا با چشمای از حدقه دراومده اومد سمتم و پاچه شلوارمو اروم داد بالا پای چپم ناکار شده بود شیدا که زبونش بن اومد بود .پرستاری که در باره دستمو پرسیده بود با تعجب و کمی عصبانیت گفت

-نکنه پاتم یادت نمیاد چه بلایی سرش اومده

با درموندگی گفتم

+چی بگم اخه من الان چیزیم بگم شماها فک میکنید دیوونه شدیم پس لطفا سوالی نکنید به کارتو برسید

به شیدا علامت دادم بره وسایلی که میخواسمو جمع کنه من دیگه محال بود پامو بزارم تو این جهنم بزارم شیداهم سریع وسیله به دست همراهمون از خونه زد بیرون دربو شیدا قفل کردوراه افتادیم سمت امبولانس که صدای انفجار توجهمو جلب کرد و دوباره صدای کر کننده جیغ.

ولی عجیب اینجا بود جز منو شیدا کسی متوجه نبود ولی منو شیدا با ترس به هم نگاه میکردیم

اول ماهارو بردن بیمارستانو بعد از شستشوی سوختگی پام و ضد عفونی کردن و وصل کردن یه سرم به منو شیدا  ماهارو تنها گذاشتن

بعد از 45 دقیقه که گذشت و سرممون تموم شد به شیدا گفتم بره کارای ترخیصو انجام بده پاک قرار امروزو با اون جن گیر فراموش کردم با هزار بدبختیو التماس مرخصم کردن شیدا خیلی توی خودش رفته بودو هنوز مطمئنم اون صحنه ها وحشتناک جلوی چشمش زندست.اروم زدم تو کمرش تا به خودش بیاد 

+شیدا امروز باید بریم پیش جن گیر

شیدا اروم سرشو ت داد یه تاکسی گرفتمو ادرس خونه اون جنگیر یاهمون بهراد ماکانو دادم

وقتی که به کوچه اونها رسیدیم از ماشین پیاده شدیمخوببببب حالا خونش کدومه .یه مرد تغریبا هیکلی دیدیم لنگ لنگان رفتم سمتشو گفتم

+ببخشید منزل اقای بهراد ماکان کجاست

یکی از ابروهاشو فرستاد بالا و خیلی جنتلمنانه (خخخخ ) گفت

-همراهم بیاید

شیدا عین جوجه فکولی پشت سرم میومد و هیچی نمیگفتم منم درد دستو پام داشت شروع میشد 

رسیدیم به یه خونه که مرد با کلید درو باز کردو گفت

-بفرمایید داخل

یه دقیقه ترس برم داشت.اخه یعنی این خونه کیه دیگع فک کنم مرد تعلل من برای ورود به خونه رو دیدو لبخندمحوی روی لبش نشستو گفت:

-معذرت میخوام که خودمو معرفی نکردم مسعود هستم عموی بهراد

+اوه بله خیلی ممنون

یکی از ابروهاشو فرستاد بالا فک کنم تیک داره

-بفرمایید داخل لطفا 

وارد خونه شدیم از خونه خودم داغون تر بود یه حیاط که سه تا اتاق رو توش به نمایش میداد و یه راهروی باریک تاریک که وحشتناک منو ترسوند لعنتی خیلی خوف برنگیز بود دستشویی هم ته حیاط بود پیدا بود شیدا هم ترسیده چون خودشو چسبونده بود به من رفتیم داخل که دیدم یه پسر ازین ژیگولا البته نمیشه گفت ژیگول ولی خوب مدل مو و رنگ موش به من چه بیخیال با راهنمایی مسعود روی مبل ها نشستیم که همون پسر ژیگوله سلام کردو ماهم جواب دادیم 

مسعود:سورن باز کجا رفته این بهراد

اون پسره که مسعود بهش گفت سورن:طبق معمول کجا میره؟

مسعود ژوفی کشیدو گفت

+حمام؟

سورن فقط سرشو ت داد حدود یک ربع نشستیم دردم داشت بیشتر میشد به شیدا نگاه کردم که اروم پرسید

-درد داری؟

+اره قرصامو اوردی

سرشو ت دادو گفت

-ببخشید میشه کمی اب بیارید دوستم قرصهاشو بخوره

مسعود:البته

وبعد رفت توی حیاطو بعد برگشت حدس زدم اشپز خونش تو اون راه روعه باشه بعد از چند دقیقه اومدمو من قرصامو خوردم که صدای کسی از حیاط اومد 

-سورن لنز هامو ندیدی

+چرا بیا اینجا روی میزه

فکر کنم بالاخره اومد چیکار میکرد اینقد توحمام وقتی اومدو مارو دید جا خوردو اومد نزدیکو گفت

-اوه سلام مشتاق دیدار

سری ت دادمو جواب سلامشو همراه با شیدا دادیم 

-الان میرسم خدمتتون و رفت داخل اتاقی که نزدیک دره سالنش بود و بعد از دو دقیقه اومد لنز گذاشته بود بابا این دیگه چه خریه چشماش رنگ شبه و لنز ابی پرنگ گذاشته .

قیافش بد نبود میشه گفت جذاب بود موهای کوتاه رو به بالا که الان نم داشت چشماشم که گفتم و بقیه چیزای صورتش عادی بود اومد روی مبل روبه روییمون نشستو گفت :خوب 

+خوب؟

-اون گردنبند محافظ همراهتون؟

نگاهی به شیدا کردمو با تعجب پرسیدم

+متوجه نمیشم از چی حرف میزنید؟

-یعنی شماهنوز هیچی نمیدونیید؟؟؟

و زیر لب گفت لعنتیا پس اونا چه غلطی میکنن

با چشمای درشت نگاهش کردممو گفتم 

+یه جوری بگید که ماهم بفهمیم منظورتونو

-بسیار خوب بدون مقدمه میگم بهتونشما یه دورگه ای 

سرجام یکه ای خوردمو گفتم

+ولی پدر و مادر من هر دوشون ایرانی بودن

لبخندی زدو گفت

-منظورم چیزه دیگه ایه شما خوابی چیزی ندیدید این چند وقت اخیر بعد از فوت محاپدرو مادرتون؟

با گنگی نگاهش کردم چرا ادامه کلمه< مُحا > رو نگفت 

+چرا خواب های عجیب زیادیو میدیدم ولی اون توی سن 18 یا 19 سالگیم بود از حدود یک سال از اون خواب ها گذشته

مکثی کردمو ادامه دادم

+منظورتون چیه؟

-نمیخوام بترسونمتون منظورم از دورگه پدرو مادر خارجی نیست منظورم

شیدا:منظورتون چیه؟

چپ چپ نگاهی به شیدا کردو گفت 

-دورگه ی جن و انس 

با چشمای از حدقه در اومده نگاهش کردمو با فریاد گفتم

+معلومه داری چی میگیییییییی

شیدا ترسیده بود خیلیم رنگش پریده بود دستشو گرفتم توی دستم سرد بود فشارش حتما افتاده .

-بهتره اروم باشید و بلند شد بره برامون آبی چیزی بیاره چون هر دومون حالمون بد بود داشت میرفت بیرون که قابی که کنار درش بود حرکتی کرد من که اون صحنه رو دیدم جیغ خفیفی کشیدم که شیدا متوجهم شدو گفت

-چی شدی؟

با دستم قابو نشونش دادم که بازم حرکت کرد سورنو مسعود اروم نشسته بودن و ریلکس بودن یعنی اینقدر براشون عادی بود

بهراد با یه سینی شربت داخل شد نگاه مارو که روی قاب دید اومد سمتمون و شربتارو تعارف کردو سینیو گذاشت رو میزو رفت سمت قاب با لبخند قابو صاف کرد که بازم کج شد اینبار با حرص صافش کرد که بازم کج شد داد زد 

-بسه دیگه برید رد کارتون و بعد قابو صاف کردو اومد سمتمون


.

اگه میخواید رمانو سریع تر بخونیدتوی کانال ما عضو بشید کنالو توی پست بعدی معرفی میکنم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها